به قلم: سيما ذوالفقاري
مقدمه
مقاله ي حاضر بر آن است تا ريشه شناسي هاي موجود درباره ي معني واژه ي "لَنگ" را به نقد بکشد و براي اين اصطلاح که در ساختار اجتماعي، فرهنگي، زباني و حتي جغرافيايي بختياري نقشي بسيار برجسته دارد، تعريف تازه اي ارائه دهد.
بختياري ها از اقوام بسيار کهن ايراني هستند که قرن هاست در منطقه اي مشخص، حدود 75000 کيلومتر مربع، در جنوب غربي ايران در دو سوي رشته کوه زاگرس زندگي مي کنند. در حال حاضر، اغلب بختياري ها شهرنشينان يا روستا نشينان سه استان خوزستان، اصفهان و چهارمحال و بختياري را تشکيل مي دهند. بخش کوچکي از اين ايل که بدليل در دست نبودن آمار دقيق، نمي توان شمار قابل استنادي ارائه کرد، کماکان به شيوه ي دامداري و کوچ روي اجداد خود زندگي کرده و دو بار در سال به ضرورت تهيه ي مرتع مناسب براي دام خود ييلاق قشلاق مي کنند. بار اول در اواخر فروردين و در ماه ارديبهشت از استان گرم خوزستان کوچ را آغاز کرده و با گذر از رشته کوه زاگرس از طريق يکي از چند ايل راه باستاني مشخص منطقه به سمت مناطق خوش آب و هواي ييلاقي و مراتع سرسبز استان چهار محال و بختياري و شهرستان کوهرنگ و حومه کوچ مي کنند. پس از حدود چهار يا پنج ماه اقامت در آن مناطق، مجدداً در اواخر شهريور يا مهرماه با سرد شدن هواي مناطق ييلاقي و به پايان رسيدن علف مراتع، به سمت مناطق گرمسيري استان خوزستان بر مي گردند.
ايل بختياري يه همراه ايلات قشقايي و شاهسون بزرگترين و مهمترين ايلات کوچروي جمعيت کنوني ايران را تشکيل مي دهند. بختياري ها مسلمان و شيعه ي دوازده امامي هستند و از مهمترين ويژگي هاي فرهنگي و اجتماعي آنها، بستگي شديد به جايگاه خود در سلسله مراتب ايلي است ( ديگار 1988). به اين معني که اولين سوالي که دو بختياري براي آشنايي با يکديگر مي پرسند " چه کسي؟" است، يعني " تو به کدام طايفه، تش و کر و بوو ( که همه از اصطلاحات تقسيم بندي ايلي هستند) تعلق داري؟!"
در بررسي ساختار اجتماعي ايل بختياري، به اولين نکته اي که برمي خوريم، تقسيم کلي ايل به دو شاخه ي عمده است. اين نوع تقسيم بندي خاص تا جايي که نگارنده مطلع است، در ساختار اجتماعي ساير عشاير ايران ديده نمي شود و منحصر يه ايل بختياري است. اين تفيکيک دوگانه صرفاً يک قرارداد اجتماعي نيست، بلکه تاثيرات عميقي در فرهنگ، سنّت ها و حتي زبان هر يک از اين دو شاخه به همراه داشته است. علاوه بر تفکيک جغرافيايي ايل به دو حوزه ي "چهارلنگ" و "هفت لنگ"، اين تقسيم بندي همواره در تاريخ ايل هم وجود داشته است و به نظر مي رسد بسيار کهن تر از مبدائي است که در برخي از نظريه هاي ذکر شده در پايين به آن اشاره شده است. يک شاهد اين ادعا، حضور برجسته ي دو اصطلاح مذکور در "گاگريوه" ها يا سرود هاي عزاي بختياري است که هم به لحاظ زباني و هم به لحاظ مفهومي داراي عناصري بسيار کهن هستند.
اما چرا ايل به اين دو شاخه تقسيم شده است؟ و معناي "چهارلنگ" و "هفت لنگ" چيست؟
در تلاش براي راه يابي به مفهوم اين اصطلاحات، بخش نخست آنها مشکل ساز نيست. "چار" يا "هف" در ترکيب "چار لنگ" و "هف لنگ"، قاعدتاً شکل مخفف همان اعداد "چهار" و " هفت" هستند ولي البته علت گزينش اين دو عدد از ميان کل اعداد نيز خود جاي تامل دارد و نيازمند برهاني منطقي است. اما بخش سوال برانگيزو مبهم اين ترکيب "لَنگ" است!
در ادبيات موجود در باره ي بختياري، از حدود دويست سال پيش همواره دو يا سه نظر ارائه شده در اين مورد تکرار شده است. اين نظرات به عقيده ي نگارنده حاصل تلاش معمول افراد يک قوم براي شناخت هويت خود مي باشد و بيشتر رنگ و بوي افسانه و يا ريشه شناسي عاميانه دارند. در ادامه، نخست هر نظر با ذکرمنبع آورده و سپس دلايل نپذيرفتن آن مطرح و در انتها پيشنهاد تازه اي براي معناي "لنگ" داده مي شود.
پيش از آغاز بحث بايد يادآوري کنم که مبنا در تمام نظريه هاي سابق اين است که "لَنگ" همان واژه ي فارسي و بختياري "لِنگ" به معناي "پا" است که به دلايلي ترجيح داده شده اينگونه تلفظ شود و پس از اين به شرح دلايل يا افسانه ي خود مي پردازند که چرا بختياري ها به دو بخش به نام هاي "چهار لنگ" و " هفت لنگ" تقسيم شده اند!
اين خلط دو واژه بخشي به دليل شباهت کامل فرم نوشتاري و بدون اعراب آنهاست و از ابتدا توسط افرادي اين خلط صورت گرفته که توانايي خواندن و نوشتن داشته و سعي در ارائه ي توضيحي براي اين دو اصطلاح برآمده اند. وگرنه تغيير آوايي "اَ" به "اِ" در ميان کلمه مي تواند کاملاً تمايز معنايي به وجود بياورد و به سادگي قابل توجيه نيست. به اين نکته در ادامه باز هم بر مي گرديم.
نظريه ي اول: قصه ي دو برادر
روزي روزگاري، مردي بود به نام "بدر" که حاکم بختياري يا همان " لر بزرگ" بود. او دو زن داشت. يکي از آنها هفت پسر و ديگري چهار پسر براي او به دنيا آورده بودند. بدر پيش از مرگ، قلمرو خود را بين پسران هر دو همسر خود تقسيم کرد و براي تمايز سرزمين ها، نام "چهار لنگ" و " هفت لنگ" را که اشاره به تعداد پسران هر زن داشت بر آنها نهاد {ذکر شده ابتدا در تاريخ گزيده ي مستوفي 750 هجري قمري/ 1364؛ و سپس در تمامي کتا ب ها و نوشته هاي بعدي در باره ي بختياري از جمله: لايارد 1846؛ لاريمر 1922؛ ويندفور 1988 و سايرين} .
با فرض گرفتن اينکه " لَنگ" به معني " لِنگ" است، در اينجا اين سوال پيش مي آيد که چرا مرحوم بدر به جاي شمردن "سر" فرزندان خود که معمولاً روش مرسوم در شمارش نفوس است و ناميدن دو قلمرو به صورت مثلاً "چهار سر" و "هفت سر"، پاهاي پسران خود را مبناي شمارش قرار داده است؟! و اگر به انتخاب ايشان احترام گذاشته و آنرا بپذيريم باز مشکل يک محاسبه ي ساده ي رياضي پيش مي آيد که با فرض دو پا داشتن انسان، اين قلمرو ها بايد "هشت لنگ" و "چهارده لنگ" ناميده مي شدند! مگر اينکه تما مي پسران آن مرحوم به دليل يک مشکل خاص ژنيتيکي يا در طي جنگ با دشمن و ... همگي "يک پا" بوده اند و البته اين در هيچ يک از منابع نيامده است.
نظريه ي دوم: اصطلاح مالياتي
اين نظريه بيشتر از مورد اول مورد قبول همگان قرار گرفته است و در ظاهر هم موجه تر و معقول تر مي نمايد. بر طبق اين نظريه در دوران سلسله ي صفوي، يک نظام مالياتي بنا نهاده شد که بر اساس آن ايلات و عشاير کشور که در آن زمان بخش عمده اي از جمعيت کشور را شامل مي شدند، مي بايست ماليات خود را بر مبناي تعداد دام و گله ي خود مي پرداختند. ماليات ايل قشقايي براي مثال، بر اساس تعداد گوسفند هاي آنها بود و ماليات ايل شاهسون بر اساس تعداد شترشان. براي بختياري ها، ماديان مبناي شمارش قرار گرفت و مثلاً هر بيست گوسفند معادل يک راس ماديان در نظر گرفته مي شد. اصغر کريمي در مقاله ي "دامداري در ايل بختياري" در شماره ي صدو سي ام مجله ي هنر و مردم، اين سيستم را به تفصيل شرح داده است:
واحد گرفتن ماليات دامي که در زمان سلطنت رضا شاه کبير دريافت آن ملغي گرديد در ايل، ماديان تعيين شده است و هر ماديان چهارلنگ (چهار پا) دارد. براي هر راس ماديان سالانه مقداري پول معين به عنوان ماليات گرفته مي شده است ( طي ساليان متمادي از 10 ريال تا 30 ريال). نسبت گرفتن ماليات از بخش غني تر ايل به مقياس زير بوده است:
20 راس ميش = يک راس ماديان و براي هر راس ماديان که چهارلنگ محسوب مي شده به عنوان مثال 10 ريال ماليات سالانه.
20 راس بز= يک راس ماديان= 10 ريال ماليات سالانه.
4 راس گاو= يک راس ماديان= 10 ريال ماليات سالانه.
4 راس خر= يک راس ماديان= 10 ريال ماليات سالانه.
يک راس ماديان= يک راس ماديان= 10 ريال ماليات سالانه.
اين جدول اساس گرفتن ماليات براي غني ترين گروه ايل بوده است و چون يک راس ماديان آنها برابر با واحد گرفتن ماليات دامي يعني چهار لنگ محسوب مي شده به نام چهار لنگ هم معروف شده اند. گروه ديگر که قدرت مالي کمتري داشته اند همين مقدار ماليات را به اندازه ي هفت لنگ ماديان مي داده اند، يعني دو راس ماديان (هشت لنگ) منهاي يک لنگ، يعني هفت لنگ و به همين نام هم معروف شده اند. بدين معني که اگر کسي از گروه هفت لنگ 7 راس ماديان داشت، درست به اندازه ي 4 راس ماديان گروه چهارلنگ ماليات مي داد و اين نسبت در مورد ساير حيوانات نيز بوده است ... و مي بينيم که مثلاً در گروه چهارلنگ براي براي 20 راس ميش سالانه 10 ريال ماليات گرفته مي شود در صورتيکه در گروه هفت لنگ براي 35 راس ميش سالانه همان 10 ريال گرفته مي شده است (اصغر کريمي، 1352، صص 43-44).
پس به طور خلاصه، آنچه که به بحث ما مربوط مي شود اين است که براي ماليات بختياري ها سهمي معادل سه ماديان (دوازده لِنگ) در نظر گرفته شد. چهارلنگ ها که به نسبت از نظر اقتصادي وضع بهتري داشتند موظف شدند که 4/12 "لِنگ" را بپردازند و هفت لنگ ها 7/12 و مابقي 1/12 به عهده ي ساير طوايف و گروه هاي غير بختياري بود که به قلمرو آنها پناه آورده بودند تا زير سايه ي حمايت آنها باشند {سردار اسعد (1383)؛ لايارد (1846)؛ صفي نژاد (1368، الف و ب.1381)؛ امير احمديان (1378) و...}.
اين سيستم مالياتي بر اساس دام و احشام، قابل قبول است و در منابع ديگري نيز در باره ي سيستم مالياتي دوران صفويه توضيحاتي داده شده است (سيوري 2002 و فلور 1998). اما اينکه اين سيستم مالياتي مبناي ناميدن دو بخش طايفه ي بختياري شده است کمي سوال برانگيز است. اول اينکه قبول اين مطلب مستلزم اين است که بپذيريم تقسيم بندي اينگونه ي ايل به دو باب، پديده اي است که از زمان صفويه صورت گرفته است.
اصولاً تصور اينکه يک ايل را بشود به راحتي و تنها بر اساس ميزان تمول افراد آن تقسيم کرد، تصور نا پخته اي است. ساختار ايل و نحوه ي تقسيم بندي و بخش پذيري آن در کلاف پيچيده اي از روابط خويشاوندي، خوني، مالکيتي و فرهنگي تنيده شده است که به راحتي از هم گسسته نمي شود. به بيان روشن تر، افرادي که به يک خانوار، تش، تيره و طايفه تعلق دارند، چون به لحاظ خوني و خويشاوندي به هم وابسته اند بنابراين در مسائل اجتماعي از قبيل جنگ، عزا، عروسي، بهره برداري از مرتع و دادن ماليات شريک هستند و اگر خانواده يا گروهي به لحاظ مالي يا از هر نظر ديگر نا توان تر باشد، کل مجموعه ي وابستگان او (هم تيره يا هم طايفه اي ها، بنا به مورد)، به کمک مي آيند و مسئله ي مورد نظر مسئله ي کل وابستگان محسوب مي شود و اين است که تصور جداسازي افراد ايل بختياري در زمان صفوي بر اساس توانايي هاي مالي شان کمي دشوار است.
تعبير ديگري که مي توان داشت اين است که از ابتدا و در نتيجه در زمان صفويه هم بختياري دو گروه بزرگ و مشخص داشته است که يکي منمول تر از ديگري بوده و زمامداران صفوي فقط براي راحتي امور دو نام جداگانه براي آنها برگزيده اند! در اين صورت هم باز اين سوال پيش مي آيد که مبناي اوليه ي تقسيم بندي دوگانه ي ايل چه بوده است؟ و باز بايد بپذيريم که اين تقسيم بندي به دوراني پيش از صفويه بر مي گردد. به هر حال، اشاره ي مکرر به چهار و هفت در گاگريوه ها يا برخي از متل ها و افسانه هاي شفاهي کهن بختياري به خوبي به قديمي تر بودن اين تقسيم بندي دلالت دارد. علاوه بر اين، همانطور که قبلاً اشاره شد، عمق و وسعت تاثير گذاري اين تقسيم بندي در ساختار اجتماعي و فرهنگي بختياري، تحميلي بودن يا وارداتي بودن آن را زير سوال مي برد. از سوي ديگر اين سوال پيش مي آيد که چرا حکام صفوي اين نوع تقسيم بندي را فقط براي ايل بختياري بنا نهادند و چرا مثلاً براي قشقايي ها يا ترکمن ها آنرا مناسب نديدند؟ اگر در آن دوران به راحتي مي شد براي تفکيک جمعيت هاي ماليات دهنده اصطلاح يا نام خلق کرد چرا علاوه بر چهار لنگ و هفت لنگ، براي آن گروهي که زير حمايت بختياري ها بودند عنوان " يک لنگ" را باب نکردند؟
موضوع ديگري که در اين فرضيه بحث برانگيز است، تصور متمول تر بودن يک بخش ايل از بخش ديگر است. بهروزي و شکوفايي وضعيت زندگي اين دو بخش از ايل يکنواخت نبوده است و همواره به عوامل داخلي و خارجي متعددي از جمله نحوه ي رابطه با دولت مرکزي بستگي داشته است. براي مثال در دوران قاجار، هرگاه ايلخان از چهارلنگ ها برگزيده مي شد، آنها از امتيازات بيشتري در بسياري از زمينه ها، از جمله تجارت و بازرگاني کسب مي کردند و هر گاه آنها مورد غضب شاه يا حکام مرکزي قرار مي گرفتند و هفت لنگ ها عزيز شمرده مي شدند، ورق کاملاً بر مي گشت. اين نکته هم قابل توجه است که هفت لنگ ها همواره از نظر تعداد و ميزان قلمرو، بخش بزرگتر جمعيتي و مساحتي سرزمين بختياري را تشکيل مي داده اند و تا به امروز هم همين تناسب باقي مانده است. اگر فرضيه ي مالياتي بالا را بپذيريم معناي آن اين است که بخش کوچک تري از بختياري ها که قلمرو محدود تري هم داشتند مي بايست به حکم قانون صفوي ماليات بيشتري بپردازند که البته خيلي معقول به نظر نمي رسد.
با در نظر گرفتن مجموعه ي اين فرضيات و استدلا هايي که در رد يا تاييد آنها مي آيد، ضرورت بازنگري مجدد به اين دو اصطلاح آشکار مي شود. شايد با مطالعه ي مجدد و دقيق شدن در آنها بتوان تا حدي از ابهام معنايي و تاريخي آنها کاست.
بررسي زبانشناختي واژه ي "لَنگ"
در بررسي هاي زبانشناختي، وقتي دو واژه از هر نظر، به جز يک صدا، به هم شبيه ولي داراي معنايي متفاوت باشند، "جفت کمينه" ناميده مي شوند، مثل "سَر" و "سِر" يا "پَر" و "پُر" در فارسي. جفت هاي کمينه ابزار لازم در دست يک زبانشناس براي استخراج تمامي آواهاي (واج هاي) يک زبان است. يعني براي تشخيص اينکه يک آوا در زباني خاص، جزو آواها يا به اصطلاح مرسوم، واج هاي اصلي آن زبان محسوب مي شود بايد بتوان دو کلمه با معناي متفاوت پيدا کرد که علت تفاوت شان فقط همان آواي مورد نظر باشد. نکته ي مهم و مربوط به بحث ما در اينجا اين است که دو واژه اي را که جفت کمينه هستند هرگز نمي توان به جاي هم به کار برد چرا که معاني کاملاً مشخص و جدا از هم دارند.
هم در فارسي و هم در بختياري، "لَنگ" و "لِنگ" جفت کمينه هستند. "لَنگ" هم معني است با "شَل، کسي که نقصي در پا و در راه رفتن مشکل دارد" و "لِنگ" که يعني "پا، قسمت فوقاني پا، مجموعه ي ران و ساق". البته معاني اصطلاحي و ترکيبي ديگري هم در هر دو زبان براي اين دو واژه وجود دارد که از آنها صرف نظر مي شود. بنابراين نمي توان از طرفداران هر دو نظريه ي بالا پذيرفت که به راحتي مي توان "لِنگ" را به "لَنگ" تبديل کرد. بايد پرسيد اصلاً چرا بايد به جاي " لِنگ " گفت " لَنگ "؟! سردار اسعد (1384) و به پيروي از او ديگران، مي گويند که دليل اين تغيير اين بوده است که "لِنگ" واژه ي خوش آوا يا پسنديده اي نبوده است و بنا براين قدما آنرا تبدبل به "لَنگ" کرده اند! نا گفته پيداست که اين تنها يک گمان است که هيچ مبناي علمي ندارد. چه مبنايي براي خوش آوايي يا پسنديده بودن يا نبودن يک واژه در دست است؟ آيا مقصود "تابو" بودن واژه ي "لِنگ" است؟ در اين صورت بايد گفت که حداقل شناخت از يک جامعه ي عشايري و ايلي اين نکته را به وضوح روشن مي سازد که لفظ حرام يا همان تابو، در نزد عشاير تقريباً بي معناست و اصلاً با يک نگاه شهري و يا روشنفکرانه نبايد به ارزش گذاري واژه ها و مفاهيم ايلي يا حتي روستايي پرداخت. ماهيت خشن (به معناي عريان و بدون لفافه هاي اتيکت و آداب داني شهري) زندگي ايلياتي و تعامل بي واسطه با طبيعت باعث مي شود که آنها چنان در آغوش طبيعت و تمامي اجزاي آن حل شوند که استفاده از تمامي آنچه که در طبيعت وجود دارد و حتي به کار بردن کلماتي که براي ناميدن آجزاي طبيعت به کار مي روند، به بخشي روان و جاري از نحوه ي تفکر و زيست آنها بدل شود. به عبارت ديگر، سانتي مانتاليزم جايي در زندگي آنها ندارد و ماهيت زندگي شان ايجاب مي کند که مقصود و نظر خود را به صراحت و به روشن ترين شيوه بيان کنند. براي مثال در واژگان بختياري اسامي بسياري از گياهان يا ابزار زندگي به دليل شباهت شان به عضوي تابو در بدن انسان يا حيوان، به راحتي به همان نام خوانده مي شوند و به کار بردن اين اسامي امروزه ممکن است تنها در بين اعضاي درس خوانده و شهر ديده ي جامعه حس شرمندگي به وجود بياورد. کوتاه اينکه اين توجيهات خوش آوايي يا به اصطلاح "حسن تعبير" با ضروريات و واقعيات جامعه ي مورد نظر ما قابل انطباق نيست.
نکته ي قابل ذکر ديگر، که برگرفته از تجربه ي مستقيم زندگي نگارنده با عشاير بختياري در طول بيش از ده سال است، اينکه در زندگي روزمره دو واژه ي "لِنگ" و "لَنگ" هرگز حتي سهواً به جاي هم به کار نمي روند و اين شاهدي است که هرگونه تصور تبديل سهوي اين دو واژه به هم را باطل مي کند. "لِنگ" روزانه بارها براي اشاره به امور دام و يا محاورات روزانه در باره ي آدم ها به کار مي رود ولي "لَنگ" به جز در "چار لنگ/ چالنگ" و "هف لنگ" تنها در ترکيباتي مثل "لَنگ کردن" به معني "درنگ کردن" و نيز صفت "لَنگ" شنيده مي شود.
معناي پيشنهادي در اين مقاله براي "لَنگ"
در جستجو هاي خود براي يافتن معنايي ريشه شناختي براي اين واژه، به اين نتيجه رسيدم که "لَنگ" در چهار لنگ و هفت لنگ، بايد همان معني را داشته باشد که اين واژه در ترکيب نام برخي از شهرها و روستاهاي ايران دارد از جمله: لَنگرود (در ساحل خزر)، لَنگ آب ( روستايي در حوالي بجنورد)، لَنگ آباد (روستايي در بخش شوراب قم)، بندر لنگه (در ساحل خليج فارس) و شهر لنجان (تلفظ عربي لنگان در نزديکي اصفهان و در جوار سرزمين بختياري). اين واژه حتي در افغانستان هم در نام کوه سالنگ واقع در شمال آن کشور آمده است که با در نظر گرفتن قلمرو ايران بزرگ در دوره هاي باستاني تر مي توان احتمال وجود نام هاي ديگر با همين ترکيب را براي کوه ها، دره ها و يا حتي روستا ها و شهر ها ي پراکنده در گستره ي اين قلمرو عظيم در نظر گرفت. تکرار يک واژه با معناي مشخص براي ناميدن شهرها و ساير مکان ها، امري بديهي و بسيار معمول است. براي نمونه در زير فهرستي مي آيد از نام شهرهاي ايراني که چنين ويژگي در آنها ديده مي شود:
- " گرد/ جرد" به معني "شهر" در سوسنگرد، چلگرد، دستجرد و بروجرد
-"کنگ" به معني "قلعه" در کنگان، کنگدز، کنگاور
-"خور/خُر" به معني " خورشيد" در خراسان، خوراسگان، خورموج، خروه، خوربه، خورزوق
- " ارد" به معني " راستي و درستي" در اردبيل، اردکان، اردستان
- " رام" به تعبيري "صورت مخفف اهورامزدا" در رامهرمز، رامسر، رامين
اين فهرست مي تواند همچنان ادامه يابد با شهرهايي که واژه هاي مشترک "شهر"، "ده"، " دشت"، "رود"، "سر"، " شاه" و "آباد" و غيره را در ترکيب نام خود دارند. بنابراين، تکرار يک واژه در سيستم نامگذاري ايراني بسيار معمول است و مهمتر اينکه اين واژه يقيناً معنايي مشخص دارد.
اما سوال نخستين ما همچنان برقرار است: "لَنگ" در اسامي اين شهر ها و در نامگذاري دو بخش ايل بختياري به چه معناست؟
در بررسي واژه هاي بختياري به واژه ي " اًولَنگ" برخوردم که در گويش هفت لنگ بختياري معني " چراگاه" مي دهد ( مددي 1375). ظاهراً مشهدي ها هم براي چرا گاه همين واژه را با تلفظ "اولَنگ" به کار مي برند. در هر دوي اين واژه ها بخش اول به وضوح يعني " آب"، پس آيا بخش دوم يا همان "لَنگ" مي تواند به معني " قطعه اي زمين" يا " نوعي/ مساحتي از زمين" و يا " زمين کنار آب" باشد؟
در گويش چهار لنگ بختياري واژه ي " لَنگي" وجود دارد به معني " مقدار زميني که گاو در يک مرحله شخم مي زند" (سرلک 1383). آيا " لَنگ" ارتباطي به " شخم" و يا " خيش" دارد؟
در مقدمه ي کتاب حکومتگران بختياري (اميري 1385) آمده است که در زبان بختياري پيش از اسلام واژه "لَنک" وجود داشته است به معناي "رودخانه" و "لَنگ" صورت تغيير يافته ي "لَنک" است و اشاره به تعداد رودخانه هاي موجود در دو قلمرو چهارلنگ و هفت لنگ دارد.
در لغت نامه ي دهخدا (1383)، در معني واژه ي "لَنک" آمده است: " خطي فرضي براي تفکيک و اندازه گيري منطقه هاي گوناگون نجومي".
مجموعه ي اين اطلاعات اين نظر را تقويت مي کند که واژه ي "لَنگ" بايد به هر حال به نوعي تقسيم بندي يا تفکيک قلمرو بر اساس چراگاه، يا رودها و يا زمين زراعي اشاره داشته باشد.
در ادامه ي جستجو براي ريشه ي اين واژه، نظر پروفسور الکساندر لوبوتسکي، رئيس بخش مطالعات هندواروپايي دانشگاه لايدن هلند را جوبا شدم و با شنيدن مجموعه ي اطلاعات جمع آوري شده، ايشان هم متذکر شدند که واژه ي "لَنگ"، واژه ي سنسکريت باستان "لانگَلهَ" را تداعي مي کند که به معناي "خيش" و مرتبط با شخم زدن است. در واژه نامه ي ريشه شناختي هندوايراني باستان تاليف مانفرد مايرهوفر اين اطلاعات را در باره ي واژه ي "لانگله" مي توان يافت:
l??gala- n. Pflug (RV+, Wg, AcOHung42 [1988] 327). – mi.,ni, P?. na?gala, pkt. la?gala-, ?a?gala-, ?a?gara-
n-, hi. n?gal m. (u.a.) Pflug (Tu [Add] 11006, Tu 11008). Unklar; Fremd wort? (Mayrhofer 1994).
همانطور که ملاحظه مي شود، در سير از سنسکريت باستان به سنسکريت ميانه اين واژه تبديل به "لَنگله" شده است که به راحتي مي توان آن را همريشه با "لَنگ" دانست. البته مايرهوفر در انتهاي توضيحات خود اشاره مي کند که روشن نيست اين واژه از کجا آمده و جزو واژه هاي مبهم هندواروپايي محسوب مي شود.
اين سنّت بختياري که از "هيش" يا همان "خيش" و ساير اصطلاحات زراعتي براي تقسيم بندي زمين استفاده مي شود، مي تواند در چهت تقويت اين نظريه به کار رود. براي مثال به واژه هاي زير از واژه نامه ي زبان بختياري (مددي 1375) توجه کنيد:
پا: قسمت پايين هر چيزي؛ واحد سنجش زمين برابر با 5/12 مَن ( هر من هفت کيلو)
پا کُه: پاي کوه. توضيح: بختياري ها زمين را بر اساس مقدار گندم و جوي که در آن کاشته مي شود محاسبه مي کنند. يک "من" زمين يعني زميني که گنجايش 7 کيلو را داشته باشد. هر 5/12 من يک " پا" و 4 پا يک "گا" و هر دو گا يک "خيش" است که بنا براين يک خيش برابر با صد من مي باشد.
هيش: خيش. وسيله ي کشت. مقدار زميني که گنجايش هفت صد کيلو(100 من 7 کيلويي) بذر را داشته باشد.
بنابراين مي توان نتيجه گرفت که واژه ي "لَنگ" از ابتدا براي تفکيک قلمرو يا زمين هاي زراعي و يا در مورد بختياري ها با تاريخچه ي قديم دامداري، براي تفکيک چراگاه ها مورد استفاده بوده و همانطور که نشان داده شد واژه اي بسيار کهن هرچند با اصلي نامعلوم است. امروزه هم مساحت زمين هاي تحت تصرف چهار لنگ ها و هفت لنگ ها همين تناسب را حفظ کرده اند.
همانظور که پيشتر اشاره شد، هدف اين مقاله تعيين يک جواب قطعي براي اين مسئله نيست و اين موضوع کماکان جاي بررسي و پژوهش بيشتر دارد. قصد نگارنده بيشتر معرفي موضوعات و دعوت همگاني براي بازنگري مباحثي است که دهه هاي متوالي بدون تامل تکرار شده اند. اميد است که اين مقاله باب سوالات، استدلال ها و مباحث تازه اي را در باره ي اين موضوع بگشايد.
منابع
اميري، مهراب.1385. حکومتگران بختياري. تهران: انتشارات پازي تيگر و آنزان.
کريمي، اصغر. 1352. " دامداري در ايل بختياري". هنر و مردم. ش 129و130، صص55-42.
سرداراسعد، عليقلي خان.1383. تاريخ بختياري. تهران: انتشارات اساطير.
سرلک، رضا. 1383. گويش بختياري چهارلنگ. تهران: فرهنگستان زبان و ادب فارسي.
صفي نژاد، جواد. 1368. عشاير مرکزي ايران. تهران: امير کبير.
--------.1381.الف. لُرهاي ايران. تهران: نشر آتيه.
-------.1381.ب." شيوه هاي اخذ ماليات در مناطقي از عشاير لرنشين ايران". مجله انسان شناسي. س1، ش1،
صص31-17.
لايارد، سراوستين هنري. 1897. سفرنامه لايارد(ماجراهاي اوليه در پارس، شوش و بابل). ترجمه مهراب
. تهران: انتشارات آنزان.
مددي، ظهراب. 1375. واژه نامه ي زبان بختياري. اهواز: انتشارات آيات.
مستوفي قزويني، حمدالله. 1364. تاريخ گزيده. به اهتمام عبدالحسين نراقي. چ3. تهران: اميرکبير.
Digard, J. P.1988. “ Bakhtiari Tribe, Ethnography”, in Encyclopedia Iranica, vol.3, pp.553-559.
Floor, Willem M.2000. The economy of Safavid Persia. Wiesbaden : Reichert
Lorimer, D.L.R. 1922.The Phonology of Bakhtiari, Badakhshani, and Madaglashti
Dialects of Modern Persian. London: Prize Publication Fund, R.A.S.
Mayrhofer, Manfred.1994. Etymologisches W?rterbuch des Altindoarischen,vol 2.
Savory, Roger Mervyn. 1980. Iran under the Safavids. Cambridge [etc.] : Cambridge University Press
Windfuhr, G. L.1988. “ Bakhtiari Dialect”, in Encyclopedia Iranica, vol.3, pp.559-561.
منبع: سردیارون
نظرات شما عزیزان:
ارسال توسط
آخرین مطالب